تاریخچه پنی سیلین و اولین تزریق آن در ایران (بخش سوم)
تعداد نظرات : 3454من با عجله وارد قلعه و اطاق زائو شدم. زائو خانمی بود خیلی چاق و سنگینوزن حدود ۱۰۰ تا ۱۲۰ کیلو؛ دیدم بچه بهدنیاآمده و درکنار او یک زن یزدی نشسته و مشغول کمک و خدمتکردن است ولی نافبچه را نبریدهاند و جفت را نیز نگرفتهاند. من اولینکاری که کردم بندناف بچه را بسته و بریدم و جفت را نیز خودم گرفتم، بچه گریهمیکرد و صحیح و سالم بود؛ دادم بچه را ببرند لباس بپوشانند.
چیزی که برای من در بدو ورود به اطاقزائو جلبتوجه میکرد، پردة کثیف و خاکآلودی بود شبیه به گلیم و جاجیم که با هردفعه واردشدن یکفرد، چون پرده حرکتمیکرد، گردوخاک زیادی متصاعدمیشد و از همان هنگام من نگران وضع زائوشدم و حسششم من پیشآگهی بدی را درمورد وضع زائو احتمال میداد و اتفاقاً پیشبینی و نگرانی من درست از کار درآمد و مشکلات شدیدی برای زائو پساز زایمان پیشآمد که خواهمگفت.
برچست ها :
ادامه مطلب ...